دختر گلم تازه از مسافرت برگشته .این دومین باری بود که تابستون امسال ما رفتیم به شمال که گردشی کرده باشیم و هم به کارهامون تو بابل برسیم و به دوستای قدیمی سر بزنیم و شما مثل همیشه کلی خوشحال بودی . ما این بارم مثل دفعه قبل رفتیم مهمان سرای دانشگاه بابا و یک روز هم رفتیم بابل به دوستای قدیمی سر زدیم. خونه ی آقای منافی و دخملی مامان یکسره عمو جاویدو صدا میکرد و میگفت گوشی داری؟عمو گوشیشو در اختیار شما می گذاشت و شما خودت پیشو میاوردی و باش حرف میزدی آهنگ میذاشتی و می رقصیدی.بعد از ظهر همان روز رفتیم خونه فاطمه جون و بابا رفت دانشگاه .شما کلی با وسایل علی رضا و امیر علی بازی کردی.البته زور میگفتی به علی رضا ولی جرأت نمیکردی سمت امیر...