مزرعه بابا منوچهر
دخمل نازنینم آیسا جونی، عاشق مزرعه بابا منوچهره و ما هر وقت اونجا میریم آیسای من
عشق میکنه میپره بغل بابا منوچهر و میگه:منوچهر قوقولی، هاپو
آخه عشقم همه رو به اسم صدا میکنه. بابایی هم اونو بغل میکنه و با خودش میبره پیش
قوقولی و هاپو. این بار که رفتیم شرکت، مامان ستاره و عمه فاطمه و خانواده عمو رضا با
ما اومدن و علیرضا حسابی اسب سواری کرد و عرق اسبو در آورد. ماشااله اسب سواریش
عالی بود
شما هم داد میزدی که علیرضا بیا پایین. آخه اسبه کمی سرکش بود و شما
میترسیدی. امیر هم کمی کسالت داشت و خوابید. دخملی مامان بعد از دور زدنها طبق
معمول رفتی مشغول پسته ها شدی و همه متعجب که شما چطوری این پسته های خام
رو با لذت با پوست می خوردی. چه میشه کرد ما که نتونستیم جلوی شما رو بگیریم.
اینم چند تا عکس از عشقم در حال پسته خوردن.................