خاطرات و روزمره های آیسا
سلام دخمل گلم امشب دلم خواست کمی از شیطونیات بنویسم عزیزم.امروز صبح گذاشتمت
پیشمامان مهناز و با خاله نیلو رفتم بیرون وقتی که برگشتم............
بقیه در ادامه مطلب
دیدم دخملی مامان مهنازو مجبور کرده بیاد توی حیاط و شلنگ آبو گرفته به خودش و طبق معمول
سنگ بازی کرده و با انداختن توپ داخل آب، مامان مهناز هم خیس شده.وای چه صحنه ای ....
بعد از ظهر هم پوست باقالی رو ریخت توی ساندویج میکر درشو بست و گفت: با اون زبون
شیرینش غذا حاضره.
راستی شب قبل با خاله نیلو رفتیم ساندویچ خریدیم آخه بابا علی رفته شیراز و نبود و مامان مهناز
هم رفته بود عروسی ما هم رفتیم ساندویچ خریدیم وای دخمل مامان دیدنی بودی ساندویچ خاله
نیلو رو گرفتی و حتی اجازه ندادی دست بزنه شما هم یک گاز به ساندویچ میزدی و یکم نوشابه
میخوردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی